
دل حرمت آه سرد را می شکند
دریای هزار موج طوفان خیز است
اشکی که غرور مرد را می شکند

در سینه دلی به وسعت غم دارم
بر زخم دلم نیاز مرهم دارم
هر چیز برای خود فراهم کردم
در زندگی ام فقط تو را کم دارم
من متولدِ پاییزم،
فصل ِ زردی
فصل ِ بادِ وحشی
فصل ِ شاعرهای پیر
فصل ِنقاشان بی نظیر
فصل ِ دلسردی عشق
فصل ِ افتادن ِ برگ
کس چه می داند!
شایدم فصل مرگ!!
از زندگِِِِــــی گرسنه ام !!!
نمیدانم مثل شــــــــــیر به دنبال ره باشم یا مثل شغــــــــال هم زاده خود را شــکار کنم ...
برای جلوگیری از " پــــــــــــس رفت " "پس باید رفت .
هر چاله ای" چــــــاره ای به من آموختـــــــ ...
مـــــادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود .پســــــر به مادرش گفت :
تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیــــدم !!!
مادر پرسید : پس اولی کیســـــت ؟؟؟؟
پسر جواب داد : خود تو وقتی که لبـــــخند میزنی ...!!
یادش بخیر شعرِ هم آوای مدرسه
یاد سرود ملی و غوغای مدرسه
یادش بخیر زنگ شروع کلاسِ درس
صوت بلند بخش الفبای مدرسه
یادش بخیر بچه زرنگی که مینوشت
شاگردهای تنبل و بدهای مدرسه
این روزها بِدورم از آن جَو امتحان
ازگریه های هرشب و املای مدرسه
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی و گر نه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
حکایت من، حکایت کسی است که عاشق دریا بود... اماقایق نداشت؛ دلباخته سفر بود... اما همسفر نداشت.حکایت کسی است که زجر کشید... اما ضجه نزد، زخم داشت و ننالید... گریه کرد، اما اشک نریخت.حکایت من...حکایت کسی است که پر از فریاد بود، اماسکوت کرد تا همه صداها را بشنود....!!من..؟! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست این من؟! من ،نه مهربانم ؛ نه عاشق و نه محتاج نگاهی ! ...! فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست ... فقط برای خودم هستم...خودِ خودم ! صبورم و عجول!! سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع.... با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو حوالی ما توقف ممنــــوع است!!
.
به نام آنکه هستی نام ازو یافت
فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت
خـــدایــی کافرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش
جواهر بخش فکرتهای باریک
به روز آرندۀ شبهای تاریک
غم و شادی نگار و بیم و اُمّید
شب و روز آفرین و ماه و خورشید