۳۱
شهریور
حکایت من، حکایت کسی است که عاشق دریا بود... اماقایق نداشت؛ دلباخته سفر بود... اما همسفر نداشت.حکایت کسی است که زجر کشید... اما ضجه نزد، زخم داشت و ننالید... گریه کرد، اما اشک نریخت.حکایت من...حکایت کسی است که پر از فریاد بود، اماسکوت کرد تا همه صداها را بشنود....!!من..؟! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست این من؟! من ،نه مهربانم ؛ نه عاشق و نه محتاج نگاهی ! ...! فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست ... فقط برای خودم هستم...خودِ خودم ! صبورم و عجول!! سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع.... با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو حوالی ما توقف ممنــــوع است!!
.