سمفونی مردگان

اگر امروز تنـــــهایم،خودم دیـــــــروز بـــد کردم

سمفونی مردگان

اگر امروز تنـــــهایم،خودم دیـــــــروز بـــد کردم

سمفونی مردگان

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت:
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم اگر وقت داشته باشید
خدا لبخند زد!
وقت من ابدی است
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد :
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد
حسرت دوران کودکی را می خورند
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند
و بعد
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند
اینکه با نگرانی نسبت به آینده
زمان حال را فراموش می کنند
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند
نه در آینده
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد
و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند
خداوند دستهای مرا در دست گرفت
و مدتی هر دو ساکت ماندیم
بعد پرسیدم
به عنوان خالق انسانها
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
خداوند با لبخند پاسخ داد :
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
اما می توان محبوب دیگران شد
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند
اما آن را متفاوت ببینند
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
و یاد بگیرند که من اینجا هستم
همیشه

کلمات کلیدی

۱۰۶ مطلب با موضوع «...واسه دلِ خودم...» ثبت شده است

۱۷
مهر

دلم؛ برای خودم تنگ می شود

روزهایی که بیشتر می خندیدم

روزهایی که اتاق هوای بیشتری داشت،

روزهایی که تو را داشتم...

۱۷
مهر

لطفــــا زیـــاد دوستــــم نداشتـــه باشیـــد...

از آخــــریـــــن بــــاری کـــــه دوستـــــم داشتـــــند تــــــا امــــروز سخــــت گــــذشــــــت...

۱۷
مهر

یه وقتهایی....

               تو زندگی.....

                            یه اتفاق هایی واسط پیش میاد که .....

نمیدونی چطوری بگی....

                         نمیدونی به کی بگی....

                                                 میدونی چیکار کنی....  

.

.

   اونوقته که دیگه فقط نگاه میکنی


۱۷
مهر

ایــــــن روزهـــــا...!!

هــــر جایــــی را کــــه نگــــاه مــــی کنم...!!

پـــــــــر است...!! از وجــــود ِ آدم هــــای بــــی وجــــود!!

۱۱
مهر

دلم میخواد برم پیش خدا...... نه اینکه بمیرم فقط بهش بگم: این زندگی حق من نبود!!!!!!



۱۱
مهر

ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ...

 ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻴﮕﺎﺭﻫﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺯﻳﺮﺗﺎﺑﻠﻮﻱ "ﺳﻴﮕﺎﺭﻣﻤﻨﻮﻉ " ﺩﻭﺩ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﻛﻨﻢ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺩﺭﺩ ﺭﺍﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﺪ!!

۰۹
مهر
اگه رفتم نگو رفیق نیمه راه بودبگو خسته بود
                                                  اگه رفتم نگوهمه حرفاش دروغ بودبگودروغ شنیده بود

اگه رفتم نگو دلمو شکست بگودلش شکسته بود
                                                  اگه رفتم نگوعاشق نبود بگوتوزندگیش فقط نامردی دیده بود


۰۹
مهر

ارزوهایم هوایی شده اند... مدام بر باد می روند!؟

۰۹
مهر

به سلامتی مادری که رو دست پسرش پر از خط های چاقوست ...

ولی بازم هنگام باز کردن در کنسرو میگه :

بده من باز کنم ٫ دستتو میبری  یه وقت ..... !



۰۷
مهر

افسانه هارارهاکن! دوری ودوستی کدام است؟؟

فاصله هایندکه عشق را میبلعند... من اگرنباشم...! دیگرى جایم راپرمیکند.... به همین سادگی!!