هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار
و بی نصیب زآن چه حاصل ،
جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ،
جز فریب و جز فریب ؟...
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار
و بی نصیب زآن چه حاصل ،
جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ،
جز فریب و جز فریب ؟...
عوض شدم دیگر...!
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمی شوم...
از کسی انتظار
محبت ندارم،
خودم بوسه می زنم بر دستانم،
سر به زانوهایم می گذارم،
و سنگ
صبور خودم میشوم...
چقدر بزرگ شدم...!
چه ساده بودم ...
آن هنگام که می پنداشتم
شکستن دل کسی
ناگوار ترین حادثه عالم است
امروز...
که دلم شکست
و آب از آّب تکان نخورد
به سادگی خودم میخندم....
בلم " یـکـ کـوچــﮧ ے " بن بستــ " میــפֿـواهـد
و
یـکـ " باراטּ " نم نم و یـکـ " خدا " کـﮧ کـمے " باهم " راه برویم "همین"
از سکوتم بترس...
وقتی که ساکت میشوم...
لابد همه ی دردو دل هایم را برده
ام پیش خدا...
بیشتر که گوش دهی...
از همه ی سکوتم...
از همه ی بودنم...
یک"آه" میشنوی...
و باید بترسی...
از "آه" مظلومی که فریاد رسی جز خدا ندارد...
گراهام بل عزیز...
تلفنی که زنگ نمی زند نیاز به اختراع نداشت !!
حوصله ات سر رفته بود " چسب قلب " اختراع می کردی ؛
می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده مان
و غصه ی زنگ نخوردن تلفنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!
ساده بگویم گراهام بل عزیـــز !
حال این روزهای مرا ، تــو هم مقصری..
کاش کسی تو دلمون پا نمیذاشت...
کاش اگ پا میذاشت دلمون رو تنها نمیذاشت...
کاش اگ تنها میذاشت رد پاش رو روی دلمون جا نمیذاشت...