چه ساده بودم ...
آن هنگام که می پنداشتم
شکستن دل کسی
ناگوار ترین حادثه عالم است
امروز...
که دلم شکست
و آب از آّب تکان نخورد
به سادگی خودم میخندم....
בلم " یـکـ کـوچــﮧ ے " بن بستــ " میــפֿـواهـد
و
یـکـ " باراטּ " نم نم و یـکـ " خدا " کـﮧ کـمے " باهم " راه برویم "همین"
از سکوتم بترس...
وقتی که ساکت میشوم...
لابد همه ی دردو دل هایم را برده
ام پیش خدا...
بیشتر که گوش دهی...
از همه ی سکوتم...
از همه ی بودنم...
یک"آه" میشنوی...
و باید بترسی...
از "آه" مظلومی که فریاد رسی جز خدا ندارد...
گراهام بل عزیز...
تلفنی که زنگ نمی زند نیاز به اختراع نداشت !!
حوصله ات سر رفته بود " چسب قلب " اختراع می کردی ؛
می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده مان
و غصه ی زنگ نخوردن تلفنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!
ساده بگویم گراهام بل عزیـــز !
حال این روزهای مرا ، تــو هم مقصری..
کاش کسی تو دلمون پا نمیذاشت...
کاش اگ پا میذاشت دلمون رو تنها نمیذاشت...
کاش اگ تنها میذاشت رد پاش رو روی دلمون جا نمیذاشت...
دلم؛ برای خودم تنگ می شود
روزهایی که بیشتر می خندیدم
روزهایی که اتاق هوای بیشتری داشت،
روزهایی که تو را داشتم...
لطفــــا زیـــاد دوستــــم نداشتـــه باشیـــد...
از آخــــریـــــن بــــاری کـــــه دوستـــــم داشتـــــند تــــــا امــــروز سخــــت گــــذشــــــت...