در روزگاری که....
بعضی زن ها در خیابان ساپورت می پوشند.... لاک های شبرنگ
می زنند.... و روز شب به دیگران چراغ می دهند...
از دامن زن ها مردها به معراج که نمی روند هیچ به تااااااراااااج می روند...

در روزگاری که....
بعضی زن ها در خیابان ساپورت می پوشند.... لاک های شبرنگ
می زنند.... و روز شب به دیگران چراغ می دهند...
از دامن زن ها مردها به معراج که نمی روند هیچ به تااااااراااااج می روند...
بـــه ســــــــلامتی پسری که......
عوضی بازیو بلد بود اما هیچ وقت واسه هیچ دختری امتــــحانش نکرد چون ذاتش عوضی نبود..
بیا بامن دلم تنهاترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
مرا در شعله ى عشق بسوزان
که رسم دوستداریها همین است...
نازم ان مَشتی که مغز زورمندان بشکند
بشکند دستی که دلهای ضعیفان بشکند
شیشه بشکستن نباشد افتخار سنگ سخت
سنگ اگر مرد است جای شیشه سنگدان بشکند
خانه درویش هرکس میتوان سازد خراب
خادم آنم که درب قصر سلطان بشکند
ما گشتهایم، نیست، تو هم جستجو نکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطرههای مرا مگیر
خاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچهی لبهای سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بینهایت است
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
.کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود