کشتی نساز ای نوح،طوفان نخواهد آمد
برشوره زار دلـــــــها باران نخواهد آمد
شایدبخندی امـــــــــــــــا،جایی که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن
آن مــــــــــــــــــــــــ ـرد تا نیاید باران نخواهد آمد
به صبح هفده شهر ربیع از مطلع عزّت
عیان شد طالع مسعود و ختم مرسلین آمد
چو خورشید جلال احمدى تابید در عالم
ز ایزد بر جمال او هزاران آفرین آمد
مهر آل فاطمه در خون ماست
از نخست خلقت این قانون ماست
شیعه از آغاز خلقت حیدریست
شیعه تا صبح قیامت جعفریست
سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهن ام تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها
جمعهــــ به جمعهـــــ شــاید ،
آن هم شــاید ،
نبودنت حـــــس شــود
آن هــــم منتـــش بر ســـــر بغضــهای غـــروب جــمعه هاستــــ
راســـــتی آقـــای من ، آمــدی بیدارمـــان کن ..
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی . . .
اللهم عجل لوییک الفرج
یکی از جمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق، درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد